” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …
این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
از آن روزی که سربازی به پا شد—ستم بر ما نشد بر دخـــتران شد
بسوزد آن که سر بازی به پا کرد—تمام دخـــتران را چشم به راه کرد
.
.
.
.
هر روز تنگ غروب تو سربازی
صفا داره لب مرز تیر اندازی
تا چهل چراغ پادگان روشن میشه
سر دیگ عدسی غوغا میشه
توی دیگ عدس ، افتاده یک مگس
بخورم ، نخورم گرسنه می مونم
قدر آش ننم رو حالا می دونم
از حساب و کتاب بازار عشق هیچگاه سر در نیاوردم
و هنوز نمی دانم چگونه می شود هربار که تو بی دلیل ترکم می کنی
من بدهکارت می شوم . . .
.
.
.
همیشه سکوتم به معنای پیروزی نیست ، گاهی سکوت میکنم تا بفهمی چه بی صدا باختی . . .
.
خداوند دید مرد گرسنه است نان را آفرید دید تشنه است آب را آفرید دید در تاریکی است
نور را آفرید دید هیچ مشکل دیگه ای نداره زن را آفرید!
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
بیشتر مردها آرزوی بزرگ دارند ، اول داشتن خونه ، دوم داشتن ماشین برای فرار از خونه!!
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
ریشه ی تمام نزاعها سه چیزند : زر ، زن ، زمین !!!
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
....
..
چرا روان درمانی مردها کمتر از زنها طول میکشه؟
معمولا” باید در روان درمانی به دوران کودکی بازگشت و مردها همیشه در همون دوران به سر می برند
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
زن خودش را خوشگل می کند چون خوب فهمیده که چشم مرد، تکامل یافته تر از مغز اوست!
.........
....
...
کنکوری های عزیز ! هیچکس از شما توقع نداره ! امید امام هم به دبستانی ها بود !
.
.
.
غضنفر روشن فکر می شه پشه ها دور سرش جمع میشن !
.
.
مشترک گرامی این اس ام اس برای بیدار کردن شما در نیمه شب فرستاده شده است لطفا پس از خواندنش لبخند بزنید و سعی کنید دوباره بخوابید !
شرمنده به خدا، آره میدونم خواب بودی، خوب بابا فحش نده دیگه، کارت داشتم که بیدارت کردم. میخواستم بدونم ماهی وقتی غذا میخوره، آب نمیره تو دهنش؟
مردم شهری که همه در آن می لنگند
به کسی که راست راه می رود می خندند . . .
.
.
.
در جهان قصه کوتاهی دیوار مخور / حسرت کاخ رفیق و زر بسیار مخور
گردش چرخ نگردد به مراد دل کس / غم بی مهری آن مردم بی عار مخور . . .
به هر دری که زدم سری شکسته شد / به هرجا که سر زدم دری بسته شد
نه دگر در زنم به سر نه دگر سر زنم به دری / که روح در به درم از سر و در زدن خسته شد.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
جز من اگر عاشق شیداست بگو / ور میل دست به جانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو / گر هست بگو نیست بگو راست بگو.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بسترم صدف خالی یک تنهاییست ، و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری!
دلم خوش بود که یارم با وفا بود / کمی از زندگیش از آن ما بود
ولی افسوس که فکر ما غلط بود / که زنگ تفریحش احساس ما بود . . .
.
.
.
عمر من در عشق خوبان سر رسید / موی من از عشق خوبان شد سفید
صد من چون از کبوتر خانگیست / ناز کردن بر من از دیوانگیست
من چه دارم از تو پنهانش کنم ؟ / جان تقاضا کن که قربانت کنم
.
.
.
آشق !
از این به بعد اینگونه بنویسید ! چون همیشه سرش کلاه می رود . . .
.
.
.
دریا همیشه از من دلگیر است
چون بزرگی دل دوستانم را به رخ او میکشم . . .
مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ،
کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید
- نمیدونم.
- تنهاست؟
- آره.
- امیده؟
- نه.
احساس کردم چیزی در دلم فرو ریخت.
لقمان حكیم در توصیه به فرزندش اظهار نمود:
فرزندم ! دل بسته به رضاى مردم و مدح و ذم آنان مباش ؛ زیرا هر قدر انسان در راه تحصیل آن بكوشد به هدف نمى رسد و هرگز نمى تواند رضایت همه را به دست آورد فرزند به لقمان گفت :
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
...........
جوزف، اسب سفيد و بزرگي بود كه طي پانزده سال گذشته گاري شير پيير را ميكشيد.
وقتي سر كلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختري بود كه كنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشي” صدا مي كرد .
به موهاي مواج و زيباي اون خيره شده بودم و آرزو مي كردم كه عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهي به اين مساله نميكرد .
آخر كلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشكرم”. ......
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا ۳ روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و…
گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.
حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند. پس گفت: بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت...
روی گونه ی او دست کشید.دو چشم او را بوسید.
سرخ شد و سر پایین انداخت.
با دست راست موهای او را از رو پیشانی اش پس زد:خجالت نکش.
تکه شیرینی ی گوشه ی لب اش را با ناخن کند.
-دست خودم نیست.شیرینی دوست دارم.
-دردت که نگرفت؟
-نه.دستت درد نکنه.